انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


تفـاوت عشـق و ازدواج ...  37613094016853234573 تفـاوت عشـق و ازدواج ...  60007724113348378230 تفـاوت عشـق و ازدواج ...  90814888429963826013
انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


تفـاوت عشـق و ازدواج ...  37613094016853234573 تفـاوت عشـق و ازدواج ...  60007724113348378230 تفـاوت عشـق و ازدواج ...  90814888429963826013
انجمن‌
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةتفـاوت عشـق و ازدواج ...  Mainأحدث الصورمكتبة الصورجستجوثبت نامورود

 

 تفـاوت عشـق و ازدواج ...

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
نويسندهپيام
Saeid
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
Saeid


شمار پست‌ها : 1204
اعتبار : 351
تاریخ پیوستن : 2012-01-26
سن : 33
ذكر

تفـاوت عشـق و ازدواج ...  Empty
پستعنوان: تفـاوت عشـق و ازدواج ...    تفـاوت عشـق و ازدواج ...  Icon_minitime8/7/2012, 09:01

تفـاوت عشـق و ازدواج ...

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.
به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!

یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه.
درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه ... و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست ...

و این تفاوت عشـق است با ازدواج ...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://ordibeheshtiha.ir
پــــــــــــ♥روآز
مدیر بخش آشپزی
مدیر بخش آشپزی
پــــــــــــ♥روآز


شمار پست‌ها : 2457
اعتبار : 253
تاریخ پیوستن : 2012-03-13
انثى

تفـاوت عشـق و ازدواج ...  Empty
پستعنوان: رد: تفـاوت عشـق و ازدواج ...    تفـاوت عشـق و ازدواج ...  Icon_minitime8/7/2012, 10:02

آفریـــــــــــــــــــــــــــــن

عالی بود

+

سپاس فراوان سپاس فراوان
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
تفـاوت عشـق و ازدواج ...
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» ازدواج آقــــایــــان + قبل و بعد ازدواج
» عشق و ازدواج
» طنز خواستگاری و ازدواج من
» حرفهای قبل و بعد از ازدواج...
»  شرط اول من برای ازدواج

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن‌ :: مطالب گوناگون :: ادبیات :: داستان-
پرش به: