پایان ماجرا همیشه هم خوش نیست
برای خیلی از مردم، سینما مترادف جهان رویایی و پایانهای شاد است. جهانی كه در آن اگر برای قهرمان فیلم اتفاقی هم میافتد، زمینهساز موفقیت و پیروزی است. دنیای سینما را، دنیای شانس و اقبال و اتفاقات خوب میدانند. اما راستش این تفكر خیلی هم به حقیقت نزدیك نیست. قهرمانان فیلمهای سینمایی هم خیلی وقتها درست مثل زندگی عادی بدشانسی میآورند. (گاهی حتی بیشتر از یك آدم معمولی) نشریه توتال فیلم فهرستی از بدشانسترین شخصیتهای تاریخ سینما را تهیه كرده است كه با هم نگاهی به این كاراكترها و فیلمهایشان میاندازیم.
جان مككلین در «سختجان» (1988-2007)
بدشانسیها: نه تنها همسرش تركش كرده و زندگی خانوادگیاش از هم پاشیده، معلوم نیست در وجودش چه چیزی نهفته كه همواره هدف حمله تروریستها واقع میشود، بخصوص هم در روزهای كریسمس. همانطور كه خودش هم در سری دوم فیلم «سختجان» میگوید: «چطور ممكن است یك اتفاق بد دوبار برای یك نفر تكرار شود؟»
پایان خوش؟: تروریستها كه همیشه در كمینش هستند. اما وقتی به قسمت چهارم «سختجان» میرسیم، همسرش به خانه برمیگردد و تازه روابطش با دخترش هم بهتر میشود. لااقل از نظر خانوادگی پایان شادی دارد.
دیوید درایتون در «مه» (2007)
بدشانسیها: درایتون آنقدر بدشانس است كه توسط یك سری مهاجمان فضایی كه از كرات دیگر آمدهاند محاصره شود. تازه این اول مشكلاتش است. دست سرنوشت او را به جایی میرساند كه مشتهای محكمتری هم میخورد.
پایان خوش؟: پایان خوشی در كار نیست. درست چند لحظه بعد از اینكه درایتون به سمت پسر خودش شلیك میكند (تا او را از شر یك مرگ وحشتناك توسط هیولاها راحت كند)، سر و كله ارتش پیدا میشود و شهر را نجات میدهند.
جورج بیلی در «چه زندگی شگفتانگیزی است» (1946)
بدشانسیها: از گوش چپ كاملا ناشنواست. مجبور است تجارت خانوادگیشان را مدیریت كند كه چندان علاقهای به آن ندارد. با وجود آنكه آدم صادق و درستی است كسب و كارش رو به نابودی میرود. مجبور میشود از پول ماه عسلش برای پرداخت بدهیهایش استفاده كند. نمیتواند آنطور كه میخواهد به جنگ برود و خلاصه واقعا: «زندگی شگفتانگیزی است».
پایان خوش؟: تجارتش دوباره رونق میگیرد و جورج متوجه میشود كه فداكاریهای او تا چه اندازه برای مردم شهرش اهمیت داشته است و اگر نبود زندگی همه چقدر فرق میكرد.
رومئو و ژولیت در فیلم «رومئو+ژولیت» (1996)
بدشانسیها: نقشه هوشمندانه ژولیت بهخاطر یك سری اتفاقات ناخوشایند به هم میخورد و نامهاش به رومئو نمیرسد. درنتیجه رومئو فكر میكند ژولیت مرده و خودش را میكشد. و از آنجا كه مصیبتهایشان تمامی ندارد، ژولیت هم میخواهد مثل او به دامان مرگ برود.
پایان خوش؟: نه واقعا. هر چند آخر ماجرا دو خانوادهای كه با هم مشكل دارند، آشتی میكنند و به صلح میرسند اما فرزندانشان در نهایت زنده نخواهند شد.
پیتر پاركر در «مرد عنكبوتی» (2002-2007)
بدشانسیها: پدر و مادرش هر دو از دنیا رفتهاند. عموی موردعلاقهاش توسط یك دزد كشته شده (كه پیتر نتوانسته جلویش را بگیرد) و یك عنكبوت رادیواكتیویته او را نیش میزند و مسئولیتهایش را در قبال مردم و شهرش اضافه میكند. زندگی برای پیتر جوان اصلا ساده نیست.
پایان خوش؟: پایان خوش ماجرا وقتی اتفاق میافتد كه پیتر قاتل عمویش را میبخشد. با هری كنار میآید و با مری جین تشكیل خانواده میدهد. همه اینها البته تا زمانی است كه آشفتگیهای جدید در فیلم«مرد عنكبوتی شگفتانگیز» به راه بیفتد و پاركر دوباره درگیر ماجراها شود.
ایوانتری بورن در «اثر پروانهای» (2004)
بدشانسیها: ایوان كودكی سختی داشته. اما اوضاع برایش از این هم بدتر میشود وقتی میفهمد كه توانایی سفر در زمان و بازگشت به گذشته را دارد. حالا باید به چالش با اتفاقات گذشته هم بپردازد. آنقدر سرنوشت ناگواری دارد كه خیلیها فكر میكنند او نفرینشده است و جای تعجب هم ندارد.
پایان خوش؟: در یك كات سینمایی میبینیم كه او بالاخره با همه این موارد كنار آمده است. البته پایان فیلم چندان هم شاد و خوش نیست.
ادواردو ساورین در «شبكه اجتماعی» (2010)
بدشانسیها: بدشانسیهای ساورین در واقع از وقتی شروع میشود كه شان پاركر درگیر ماجراهای مربوط به شبكه اجتماعی میشود. پاركر، مارك زوكربرگ را علیه رفیق قدیمیاش میشوراند و واداراش میكند كه ساورین را از هیات مدیره فیسبوك كنار بگذارد. شاید بتوان او را سرزنش كرد كه چرا سر قراردادهای اداریاش با زوكربرگ دقت كافی نداشته اما آیا واقعا میشود كسی را برای اعتماد به دوستش مورد سرزنش قرار داد؟
پایان خوش؟: ساورین مبلغ كلانی میگیرد تا از شكایتش صرفنظر كند. اسمش هم به عنوان یكی از بنیانگذاران سایت فیسبوك باقی میماند. اما رابطه دوستی او با زوكربرگ كاملا گسسته میشود. در حقیقت داستان غمانگیزی است.
كاپیتان جك اسپارو در «دزدان دریایی كاراییب» (2003 - 2011)
بدشانسیها: از یك طرف كاپیتان اسپارو توانایی فوقالعادهای در فرار از دست نیروهای ارتش سلطنتی دارد. اما از طرف دیگر نه قدرت تصاحب یك كشتی را دارد و نه میتواند صاحب پول یا یك عشق واقعی شود. جك اسپارو هم نفرینشده است اما خوب میتواند با بدشانسیهای زندگیاش كنار بیاید و به آینده امیدوار باشد.
پایان خوش؟: جك هنوز با قدرت به عنوان یك دزد دریایی به فعالیتهایش ادامه میدهد كه خب همین به معنای یك پایان خوش برای فیلمی از كمپانی دیزنی است. هرچند برای خود این كاراكتر خیلی پایان خوبی نباشد.
دكتر رابرت مورگان در «آخرین مرد روی زمین» (1964)
بدشانسیها: رابرت بر روی كره زمین كاملا تنهاست. زمینی كه گرفتار خونآشامها شده. خیلی از مردم فكر میكنند كه بهتر بود رابرت مرده باشد تا اینكه به عنوان ناجی تنها روی زمین باقی مانده باشد. به هرحال وقتی او روی زمین خالی از سكنه سگی را پیدا میكند كه مانند خودش تنهاست، ارواح برمیخیزند و به كمكش میآیند.
پایان خوش؟: مورگان متوجه میشود كه آن سگ بیماری مسری دارد و مجبور میشود او را بكشد. لحظه تعیینكننده و البته ناراحتكنندهای است.
تامی ویلیامز در «رهایی از شاوشنك» (1994)
بدشانسیها: تمام چیزی كه تامی از زندگیاش میخواهد این است كه تحصیل كند اما او سهوا گرفتار ماجراهای كثیف پولشویی میشود. او میخواهد خودش را از این ماجراها دور نگهدارد اما هر چه بیشتر تلاش میكند، انگار كمتر موفق میشود.
پایان خوش؟: یك گلوله به سر تام شلیك میشود و او حتی نمیداند چه كسی مقصر گیر افتادنش بوده.
مایكل فارادی در «جاده آرلینگتون» (1999)
بدشانسیها: فارادی همه تلاشش را بهكار میبرد تا عملیات تروریستی اولیور لانگ در انفجار ساختمان فدرال را خنثی كند. متاسفانه كارها جوری پیش میرودكه او مجبور میشود اجازه دهد بمبگذار نقشهاش را عملی كند.
پایان خوش؟: نه كاملا. فارادی مجبور میشود خودش بمب را منفجر كند تا به هدفش برسد اما مجبور میشود به خودش انگ تروریست بودن بزند.