خیلی ها او را متوهم می دانستند و خیلی های دیگر معتقد بودند او دیوانه است اما کسانی امروز برای او خوشحالند که از همان روزهای اول می دانستند بهداد یکی از چهره های اصلی سینمای ایران می شود
هفت صبح: روزی سرش حسابی باد داشت، جوان بود و عاشق هیاهو و جنجال، حرف های جنجالی می زد، از عشق و علاقه اش به مارلون براندو فریاد می زد و ناخودآگاه همه را به مقایسه او و این بازیگر دعوت می کرد. اگر کسی او را نمی شناخت خیلی راحت از او می رنجید اما این پسر عصیانگر سینمای ایران چیزی در دل نداشت. حرف هایش درست و غلط فقط حرف بود...!
طرز بیان عجیبش که برای اولین بار در ایران شنیده می شد باعث رنجیده شدن می شد. خیلی ها او را متوهم می دانستند و خیلی های دیگر معتقد بودند او دیوانه است اما کسانی امروز برای او خوشحالند که از همان روزهای اول می دانستند بهداد یکی از چهره های اصلی سینمای ایران می شود.
*نارنجی پوش دو دسته مخاطب دارد، یا آنهایی که فیلم را خیلی دوست دارند، به خاطر خود مهرجویی یا آنهایی که به شدت به قصه و شکل اجرایی فیلم نقد دارند.
چه نقدی؟
*یکی از نقدها این است که معتقدند کسی با خواندن یک کتاب این همه تغییر نمی کند و زندگی اش را به هم نمی ریزد.
یک عمر است که داریوش مهرجویی فیلم می سازد. او فیلسوف سینمای ایران است. او رشته اش فلسفه است اما مدیوم سینما را برای بیان مطالبش انتخاب کرده است. حوزه او فلسفه است. او از سینما به عنوان رسانه ای استفاده می کند تا بشر و بلایی که به سرش آمده را توضیح دهد، او در همه فیلم هایش دغدغه هایش را نشان داده است.
مثل بانو، هامون، در نارنجی پوش هم به نوعی چنین چیزی را نشان داده است؛ او با این فیلم نشان داده که پیرامون نامطلوب به انسان حمله می کند. انسان مستعد و حاصلخیز دیگر برای تغییر و تحول نیازی به پیش درآمد و مقدمه ندارد. لازم نیست 100 کتاب بخواند و معنا را دریابد، یک کتاب می خواند و متحول می شود. نیازی به صغری و کبری چیدن نیست. مهرجویی فیلم های بسیار زیادی داشته که حرف اول را می زده، او کار خودش را انجام داده، فیلم های پیشین او را می توان با معیارهای زیبایی شناسی، شناخت و به آثار دیگر او تعمیم داد.
*یعنی معتقدید او کارهای خوبش را کرده و حالا براساس آثار زیبای قبلی باید این اثر را بسنجیم؟!
زیبا و زشت نداریم. گویا مهرجویی تشخیص داده که کمی ساده تر حرف را بزند. شاید خودش به سادگی رسیده. شاید مخاطب درک این همه پیچیدگی ها را نداشته باشد یا اینکه خودش دچار همین پیچیدگی هاست اما دچار ازدحام می شود اما این تشخیص مهرجویی است که مخاطب زبان گذشته اش را نمی فهمد. انگار در این فیلم باید همه چیز ساده منتقل می شد.
باملت و مردم باید قصه ای ساده و کودکانه گفت باید به آنها به همین سادگی بگوییم که آلودگی بد است. کثیف کردن شهر بد است و با کثیف کردن پیرامون خود، روح خود را آلوده می کنید. سلامت عقل خود را به خطر نیندازید. مگر ما انسان های اولیه هستیم و در غار زندگی می کنیم؟ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. کسی که به این فیلم انتقاد می کند که هیچ کس با خواندن یک کتاب اینگونه متحول نمی شود شاید گیرایی بالایی ندارد. عمر زندگی به سر می آید اما نباید مثل انسان های بی تمدن و بی تربیت زندگی کرد!
*اما این فیلم واقع گراست و ما در اطراف خودمان هم کسی را نمی بینیم که این چنینی تغییر کند.
اگر تعداد این افراد زیاد بود که ایران گلستان بود.
*معتقدید این فیلم با این طرز بیان تاثیر می گذارد؟ اگر بیننده این فیلم بودید از داستان تاثیر می گردید؟
ربطی به من ندارد. من خودم به رغم خطاهای زیادی که دارم یک آدم فرهنگی محسوب می شوم. به اندازه کافی رشد کرده ام. هر روز هم در راستای رشد بیشتر قدم برمی دارم. نظرم درباره همه چیز در حال تغییر است. من به یک زندگی جامع فکر می کنم. نمی خواهم با همین میزان کم از سواد و دانش بمیرم. می خواهم رشد کنم، تحول داشته باشم. دیدن کارگردان بزرگی مثل مهرجویی به من کلی درس زندگی داد. یاد گرفتم چقدر دیگر راه بروم تا به تعالی برسم.
*داریوش مهرجویی در اختتامیه جشنواره فجر از شما تشکر ویژه ای کرد، برایش خیلی مهم بودید که روی سن تالار وحدت هنگام گرفتن جایزه از بازیگرش یاد کرده. چه اتفاقی در اولین همکاری مشترک شما و مهرجویی افتاده است؟!
من عاشق کارگردان هایی مثل او هستم. من عاشق کیمیایی، کیارستمی، تقوایی و مهرجویی و همچنین مرحوم علی حاتمی هستم. این ها را دوست دارم. همیشه سر صحنه، کیمیایی را می بوسیدم. دست به موهایش می کشیدم. سر صحنه مهرجویی شانه هایش را می فشردم. همیشه به آنها ابراز می کنم عاشقشان هستم. کسانی که دوستشان دارم را در آغوش می گیرم. کیمیایی همیشه به من می گوید: «تو پسرِ استعدادی من هستی»، یا مهرجویی هم می خندد و می گوید: «تو عجب دیوانه ای هستی پسر!» من شیفتگی ام را تقدیم آنها می کنم. در نارنجی پوش هم کار خاصی نکردم که مهرجویی این حرف ها را زد. فقط سعی می کردم بیشتر از کارهای قبلی منظم باشم، روح خودم را هم جلا دهم و سر کار ببرم. یکی دوبار هم سر صحنه به دلیل حرف هایی که بعضی ها می زدند بداخلاق شدم. یادم هست که به خاطر حرف یه نفر خیلی پکر شدم و از بازیگری ناامید بودم. مهرجویی کارگردان باهوشی است، وجدان بیداری دارد، ظریف است، می فهمد. به همین دلیل هم سریع فهمید که اتفاقی افتاده، من را صدا کرد و گفت: «حامد، چت شده؟!» و شروع کرد با من حرف زدن و به همین سادگی حالم خوب شد. خسرو شکیبایی هم همین طور بود. یک روز سر صحنه جویای احوال بد من شد و مثل خورشید به زندگی من تابید و من را از افسردگی درآورد. برای من این آدم ها و این نسل، به هزاران دلیل بزرگ هستند.
به خاطر این شعور و ظرافت در ایام نه چندان دور، کسی من را به حضور نمی پذیرفت. امروز درونیاتم متجلی شده و اوضاع فرق کرده است. من قبل این اوضاع را می دانم الان می توانم در کنار کیمیایی ها و تقوایی ها، مهرجویی ها و کیارستمی ها کار کنم. اینها هنرمندان استثنایی این کشور هستند. مگر تبدیل به کیمیای شدن شوخی است؟! مثل مولانا و حافظ شدن است. یک روز در جلسه پرسش و پاسخ فیلم «محاکمه در خیابان» گفتم، مسعود کیمیایی، حافظ زمانه است. منتقد حاضر به من اعتراض کرد که این چه قیاس مع الفارقی است؟! من حرفم را پس گرفتم اما فکر می کنم اگر امثال باباطاهر و حافظ و سعدی 1500-1600 سال فرصت داشته اند تا تکرار شود، عمر سینما به 100 سال می کشد پس قیاس من اشتباه نیست. با این اوصاف کیمیایی نمی تواند حافظ یا سعدی دوران ما باشد؟! خیلی از دانسته های آنها اکتسابی نیست، حاصل غریزه است. من دوست دارم در کنار آنها باشم. من سالک هستم، یک شاگرد دوست دارم مثل یک دانشجو از در کنار آن بودن لذت ببرم.
*امروز با اتمام نارنجی پوش و تصویر نتیجه آن بر پرده سینما، وقتی به فیلم نگاه می کنید، از همکاری با داریوش مهرجویی خوشحال هستید یا از کلیت کار؟
اول برای من مهرجویی مهم است و بعد کلیت کار. مهم نیست که در کدامیک از کارهای او بوده ام. من دوست داشتم که در فیلمی مثل هامون بازی می کردم اما نارنجی پوش و این فیلم «سهم منه، مال منه. این قسمت و تقدیر منه!» این طبیعت برای من درنظر گرفته شده. حتما داریوش مهرجویی آن دوران سرحال تر بوده... امروز هم با این امکانات و حال و روز این فیلم را می سازد... خود مهرجویی مهم است.
*پس به ایرادات فیلم واقف هستید؟
هر فیلمی اشکالاتی دارد، اما جدای از اشکالاتی که دارد باید با این مردم اینگونه صحبت کرد، باید به همین سادگی گفت که خودتان را تمیز کنید.
*نمی تواند تاثیر چندانی بگذارد.
نمی تواند تاثیرگذار نباشد.
*اما به عنوان بازیگر این کار، فنگ شویی برای شما موثر نبوده است.
گفتم که؛ من سابق بر این هم کار فرهنگی می کردم. من وارسته تر از این حرف ها هستم. خیلی قبل تر از بازی کردن در این فیلم شروع کردم به روی خودم کار کردن. جهان من بر این اساس شکل گرفته و خواستم که یک آدم هنرمند باشم. حاصل این همه تلاش من رعایت فاکتورهایی از این دست است. من اثری که باید می گرفتم را قبل از کار کردن با مهرجویی از تماشای فیلم های او گرفته ام. برای همین است که ادای دین به زبان آنها می کنم. من در فرم رعایت اجرا می کنم. برای همین هم کنار مهرجویی هستم. اساطیر و ابرانسان ها را در فیلم های کیمیایی می شناسم و این معرفت مدرن در فیلم های مهرجویی را متوجه می شوم. من خودم را یکی، دو قدم جلوتر می بینم. من از همه همشهری هایم می خواهم که یکی، دو قدم جلوتر باشند.
مهرجویی تمام صدمات و ایرادات انسان را در فیلم هامون نشان می دهد. پیام او این است که مواظب باشیم. حواسمان را به اتفاقات جمع کنیم. من یکی از انشعاب های آرتیست های کلام هستم. اگر من به عنوان یک آرتیست سرشاخه هنر نیستم اما یکی از شاخه های دور دست و پایین آن محسوب می شوم. من با خودم شوخی ندارم، در طول شبانه روز به مسایل جدی فکر می کنم. می خواهم رشد من باعث تعالی هنر شود.
*جدای از بحث کیفیت فیلم نارنجی پوش، فکر می کنم با همکاری با داریوش مهرجویی کارنامه کاری تان برای کار کردن با ستارگان قدیمی فیلمسازی تکمیل شد. نزدیک به 7-8 سال پیش که اوایل کار بازیگری تان بود، گفت و گویی با هم داشتیم که از آرزوی کارکردن با همین اسم هایی گفتید که امروز با همه آنها کار کرده اید. الان جایی ایستاده اید که روزی آرزویش را داشتید.
بله. فقط نتوانستم با مرحوم حاتمی کار کنم. احساس می کنم یک دهه را به سلامت عبور کرده ام. بله، کارنامه من پر از همکاری با آدم های درخشان است. در 10 سال اول بازیگری ام این شانس را داشته ام که به عنوان هنرمند آثار خوبی داشته باشم. کیمیایی، تقوایی و مهرجویی انسان های بزرگ و شریفی هستند. من ناراحتم در جامعه ای زندگی می کنم که رشد مدیران فرهنگی در حدی نیست که از نبوغ تقوایی استفاده کنند. تقوایی کسی است که وزارت ارشاد می تواند بالاترین بودجه ها را برای ساختن یک فیلم به او اختصاص دهد اما انگار او را فراموش کرده اند، به خدا قسم اگر شاگردان این کارگردانان یکی از مدیران فرهنگی بودند، هرگز نمی گذاشتند این اتفاق بیفتد چون قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر گوهری!
*این روزها در کنار نارنجی پوش فیلم انتهای خیابان هشتم را هم بر پرده سینماها دارید. فیلمی که سر صحنه با ایده های بازیگران و بدون وفادار بودن به فیملنامه اولیه ساخته شد.
انتهای خیابان هشتم برای من تجربه بسیار خوبی است و راضی ام چون علیرضا امینی دوست خوبی است هم نسل من است و در کنار هم رشد می کنیم. دست من را در بازیگری باز می گذارد. من هم نقشم را در انتهای خیابان هشتم خیلی خوب ساخت و پرداخت کردم. برای بازی این نقش باید به درون آن وارد می شدی. گاهی اوقات یک قصه زمان ندارد. باید براساس خطوط مختصری که کشیده شده و قصه روی آنها ایستاده و می خواهد راه برود پیش رفت. من هم تلاشم را کردم تا نقش را از آب و گل دربیاورم. باید از ایمان امیدواری، گریمور فیلم، هم که نقش مهمی در نزدیک شدن من به نقش داشت تشکر کنم. او با طراحی درستش هم به من برای نزدیکی با نقش و هم به علیرضا امینی با یک کار پرکیفیت کمک کرد.
*کارکردن بدون داشتن فیلمنامه کامل سخت نیست؟!
با وجود اینکه فیلمنامه کاملی وجود نداشت، اما من در انتهای خیابان هشتم الکن نیستم. این خرده داستان ها در راستای هدف فیلمساز کار می کند. ما با قصه تمام و کمالی مثل فیلمنامه کامل جدایی نادر از سیمین رو به رو نبودیم اما قصه داشتیم و می دانستیم که در اجرا چه باید بکنیم. جدایی نادر از سیمین قبل از اجرای اثر ادبی اش، موفقیت بزرگی در قصه و فیلمنامه اش دارد. یک اثر باید پایه زیبا و محکمی داشته باشد تا نمایش براساس آن شکل بگیرد.
*به خاطر دارم که پیش از شروع فیلمبرداری انتهای خیابان هشتم، مصر بودید تا شخصیت موسی یک بچه داشته باشد. چرا؟
در واقع داشتیم طراحی می کردیم که چه چیزی را باید فدا کنیم؟ هر کسی باید برای نجات یک انسان، یک چیز با ارزش می گذاشت. یکی مال، یک جان و یکی هم شرف... من هم باید از بچه ام می گذشتم. قصه همه این آدم ها یک بهانه است تا قیمت نجات دادن یک انسان نشان داده شود. همه آدم ها ورطه تباهی را که برای رو به زوال رفتن، سیر تصاعدی دارد را نشان می دهند. آنها حتی برای نجات یک انسان از فروش یک آدم هم مضایفه نمی کنند. چنین فیلم هایی مثل انتهای خیابان هشتم با سختی مجوز نمایش می گیرند، تلخ هستند اما بهتر است برای رهایی از این تلخی ها با آنها مواجه شد. این تلخی ها جزئی از جامعه است، باید ایراد جامعه را شناخت. همه پی رنگ ها برای قصه فیلم کار می کند. اساس فیلمنامه نویسی اش با جدایی نادر از سیمین و درباره الی متفاوت است. اما اتفاق ها و خرده پی رنگ های خودش را دارد. بعضی از فیلم ها وارد جزئیات می شود و روی آنها تمرکز می کند و می ایستد اما بعضی دیگر نه. گاهی مجبوریم از کنار فاجعه رد شویم شاید به خاطر سرعت زندگی و عدم تمرکز انسان امروز. در ایران تمرکز پایین است. انسان نمی تاند درست بایستد و دقت کند. ما تمرکز نداریم. مثل این می ماند که از یک اتوبان رد می شوی، بدون خبر داشتن از چیزی، اما آن دست دیگر اتوبان ماشین آتش نشانی ایستاده، مردم آن سو جمع شده اند، اما این دست همه در حال عبورند، دود و آتش همه جا را گرفته، آمبولانس آمده، چراغ های گردان دیده می شود، تو می فهمی که یک فاجعه رخ داده اما حقیقتا امکان اینکه بروی آن طرف اتوبان نیست! همون لحظه را هم باید ثبت کنی، این میزان از درد را باید در جامعه منتقل کنی، گاهی پیش آمده از نزدیک یا از دور دردها و فجایعی را به خاطر بسپاریم، چه دقت کرده باشیم و چه نه، اینها باید اطلاعاتش رد و بدل شود، نقد شود، تا جامعه حالش هرچه زودتر خوب شود.
*در آرزوهایی که داشتید، خودتان را روی صحنه برای گرفتن اسکار هم تصور می کردید. امروز یکی از کارگردانان ایرانی اسکار گرفته است. یعنی محال بودن این آرزو ممکن شده و دیگر عجیب نیست. چقدر فکر می کنید به دریافت چنین جایزه ای نزدیک هستید؟
تخیل من خراب نمی شود اما درس و نکته بزرگی وجود دارد. قابل توجه خودم و همه دوستان سینمای فرهنگی با زحمت، دانش، خاک صحنه خوردن، مشقت و عبور از مصائب سخت درون اجتماع، مطالعه و تا بی نهایت مطالعه، موفقیت به دست می آید نمی توانی آب نبات چوبی در دستت بگیری و در خیابان راه بروی. آن وقت «فقط» 40 نفر در کشور خودت سوت بزنند و هشت نفر هم دور و برت مجیزت را بگویند با دل ای دل کردن که افتخارات به دست نمی آید. همه چیز منتج تلاش مستمر و حاصل کوش شبانه روزی آدم هاست.
*با این اتفاقات از اینکه در فیلمی مثل درباره الی که پیشنهاد بازی داشتید، بازی نکردید پشیمان نیستید؟
نه پشیمان نیستم. به زودی این فرصت پیش خواهد آمد. در سینمای ایران قحطی بازیگر است. پیش آمد این فرصت را بعید نمی دانم.