(گوزنها - مسعود کیمیایی).
وقتی میباختی باهات شریک میشدم... اما وقتی میبردی تنهات میذاشتم...
(جدایی نادر از سیمین - اصغر فرهادی).
حجت (شهاب حسینی) : من زندگی مو باختم حاج آقا! منو از حبس میترسونی؟ برو از خدا بترس!
هامون.
مادربزرگ (از پشت پرده) : بچهات ...؟ بچهات حالش خوبه؟
هامون: آره.
مادربزرگ: زندگیت رو به راهه؟
هامون (مکث میکند) : نه.
مادربزرگ (پرده را کنار میزند و با حالتی نالان) : چرا؟
هامون: زنم ازم طلاق می خواد.
مادربزرگ: آی آی آی... اذیتش کردی؟
هامون: نه، ازم بدش میآد.
مادربزرگ: ... آی، آی، تو چی؟
هامون: نه...
مادربزرگ: آی، آی، آی! قلبت شیکسته.
هامون: خب ... مادرجون، من دیگه باید برم.
مادبزرگ: نه... (دست دراز میکند و دست هامون را میگیرد) تنها موندی؟ غمخواری نداری؟
روزی روزگاری
خاله لیلا (ژاله علو) : یه مسابقه هست که مردایی که ادعاشون میشه توش شرکت میکنن.
مراد بیگ (خسرو شکیبایی) : من ادعایی ندارم!
خاله لیلا: ادعایی ندارم خودش کم ادعایی نیست.
(حاجی واشنگتن - علی حاتمی).
حسین قلی خان (عزت ا... انتظامی) : آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند. آیین چراغ خاموشی نیست. قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر میماندی. چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنا بسته، قربانی! عید قربان مبارک. دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم هم صحبت. چون مجلس، مجلس قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو. چه شبیه است چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنساء. ذبح تو سخت است برای من. اما چه کنم وقتی در این دیار اجنبی یک قصاب مسلمان آداب دان نیست.
اتوبوس شب کیومرث پوراحمد.
خسرو شکیبایی : چند سالته؟
مهرداد صدیقیان : ۱۸ ..... ۱۸ سال و ... یه کشیده.
(مارمولک - کمال تبریزی).
رضا (پرویز پرستویی) : خدا که فقط متعلق به آدمای خوب نیست. خدا، خدای آدمای خلافکار هم هست.
(ماهیها عاشق میشوند - علی رفیعی).
قوطی کنسرو لوبیا و ماهی تن، یعنی نه زن، نه بچه... یعنی یه زندگی تنها... یعنی وقتی سرتو میذاری رو بالشت تنهایی... وقتی از جات بلند میشی تنهایی... با خودت حرف میزنی... من این چیزا رو چرا به را تو میگم؟ بدو بدو دیر شد...
(باغهای کندلوس - ایرج کریمی).
آذر (خزر معصومی) : زنا زود پیر میشن، میدونی چرا؟ چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب میشه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری یه مادرو میخواد. گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن. من شوهر نکردم. ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم، تازه به همه اینا بچههای به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.
(پری - داریوش مهرجویی).
چه سعادتی است وقتی که برف میبارد، دانستن این که تن پرندهها گرم است.
(پستچی سه بار در نمیزند - حسن فتحی).
حبیب (محمدرضا فروتن) : این سالها اون قدر آش خوردم که وقتی به فالوده میرسم، فوت میکنم.
(نقاب - کاظم راست گفتار).
نیما (پارسا پیروز فر) : تو اجتماع همه کارها رو ما مردا میکنیم. همه پولها رو ما مردا میدیم. همه سگ دو زدنها مال ماست. هر چی سکته قلبیها و بدبختیها و بیچارگیها و چک برگشت خوردنها و زندان رفتنها مال ماست. اون وقت جنس لطیف راحت میگه: «در طول تاریخ به ما ظلم شده. ما خواهان حقوق برابر هستیم.» حقوق برابر میخوای برو فاضلاب پاک کن. برو سوفور شهرداری شو. نصف شب خیابونا رو جارو بکش. چه طور موقع کار کردن جنس لطیف هستین ولی صحبت حقوق که میشه حقوق برابر میخواین؟