قدیسی در مکانی اشتباهچرا افرادی هستند که به راحتی از مشکلات بسیار بزرگ بیرون میآیند در حالی که دیگران از مشکلات خیلی کوچک رنج میبرند و در یک لیوان کوچک آب غرق میشوند؟
رامش قصه زیر را تعریف کرد:
مردی بود که زندگیش را با عشق و محبت فراوان پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه میگفتند به بهشت رفته است، آدم مهربانی مثل او حتماً باید به بهشت میرفت. رفتن به بهشت چندان برای این مرد مهم نبود، او کارش را میکرد!
اما به هر حال به بهشت رفت.
در آن زمان، بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد، دختری که باید او را راه میداد، نگاه سریعی به فهرست نامها انداخت، و وقتی نام او را نیافت او را ناچارا به دوزخ فرستاد.
اما در دوزخ، هیج کس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسائی نمیخواهد هر کس به آنجا برسد، میتواند وارد شود.
مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و با ناراحتی به پطرس قدیس گفت:
«این کار شما تروریسم خالص است!»
پطرس که نمیدانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟
ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستادهاید و آمده کار و زندگی ما را به هم زده! از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش میدهد. در چشمهایشان نگاه میکند. به درد دلشان میرسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو میکنند، هم دیگر را در آغوش میکشند و میبوسند، آنها به یکدیگر محبت میکنند. اهالی دوزخ مهربان شدهاند! دوزخ جای این کارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!
وقتی رامش قصهاش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
«با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف، در دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.»
<پائولو کوئیلو>