(◡‿◡✿) احساستو با تصویر نشون بده (◡‿◡✿)

وحیــــــــــد

تصویر

رسانه های دیجیتال؟

نـــمیدونم…؟! هــوا که داره ســرد میشه پس چرا من از درون مـیسوزم؟یه حسِ غم سنگین دارم
یه حسی که مرده…یه حسی که درد و توی وجودِ خودش کــشته…میدونی بعضی وقتا زخم هایی
که زندگی روی روح و جسمت به یادگار میذاره این قدر زیاده که دردش رو اصلا احســــاس نمیکنی
فقط گاهی اوقات دلت بهت میگه به جای پیک های مشـــروب یه قطره اشکـ به من هــدیه کن…!
گرمای تــابستون که میره باز سرما رو توی انگشتــای یــخ زدم حس میکنم…اگه دلخوشـی به راه
رفتن روی برگ مرده های پاییزی نبود منم مثل همه درخت ها میمـــردم...تـوی سال های پاییزی
عمرم همیشه دستام توی جیب شلوارم بود و با کفش های کتونیــم تــوی کـوچه های تنهاییم راه
میرفتم…حسِ خوبی بود که میدونستم تنهام…! میدونستم هر وقــت خــسته بشم میتونم به یک
دیوار سیمانی تکیه بدم و به آسمون خیره بشم…اما نمیدونستم امـروز بـاز تنها میشم و برای رفع
خستگیم به یک آغوش محکم تر از دیوار نیاز دارم…نمیدونستم ا زهمیشه خسته تر میشم و فقط
میتونم به تو و گام هایی که از من دور میشد فکر کنم.
با اینکه احساس غم داره اما دوسش دارم

متنت خیلــی قشنگ بود

عکس پر از احساس بود

پــــــــــــ♥روآز نوشته است:

متنت خیلــی قشنگ بود

عکس پر از احساس بود

ممنونم پرواز

Saeid نوشته است:

سعید جون داداش خدایی نکرده داغون اولدیا !

یگر خسته ام...

من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای


شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری

سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد

آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا

هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند

و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن

و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت

و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را

سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی

آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه

بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم

به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و

یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم

تــــــــا شــــــــب را نــــــــــا بـــــــــود کـــــــنــــــیـــــــــــم.

انشاالله که همه چی و به راه میشه داش سعید
خیلی میخوامت