انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


حكايتی از مثنوی معنوی 37613094016853234573 حكايتی از مثنوی معنوی 60007724113348378230 حكايتی از مثنوی معنوی 90814888429963826013
انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


حكايتی از مثنوی معنوی 37613094016853234573 حكايتی از مثنوی معنوی 60007724113348378230 حكايتی از مثنوی معنوی 90814888429963826013
انجمن‌
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةحكايتی از مثنوی معنوی Mainأحدث الصورمكتبة الصورجستجوثبت نامورود

 

 حكايتی از مثنوی معنوی

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
نويسندهپيام
Saeid
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
Saeid


شمار پست‌ها : 1204
اعتبار : 351
تاریخ پیوستن : 2012-01-26
سن : 33
ذكر

حكايتی از مثنوی معنوی Empty
پستعنوان: حكايتی از مثنوی معنوی   حكايتی از مثنوی معنوی Icon_minitime15/8/2012, 05:25

مردی مرغ چکاوکی را بهدام انداخت و خواست که او را بخورد . چکاوک که خود را اسیرمرد دید گفت ایبزرگوار تو در زندگی ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و ازخوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پسمرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردتبخورند و با به کار گیری آنها نیکبخت شوی.
اولین پند این است کههرگز سخن محال را باور نکن .
مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده ای حسرت نخور.
سپس ادامه داد . اما دربدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن ۳۰۰ گرم که با آزاد کردنمن بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجودندارد.
مرد از شنیدن این سخن ازحسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگرنگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور ؟ و مگر نگفتمحرف محال را باور مکن من ۱۰۰ گرم هم نیستم چگونه مرواریدی ۳۰۰ گرمی در بدنما جا می گیرد؟
مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟
چکاوک گفت:با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://ordibeheshtiha.ir
kamyab
مدیر بخش ادبی
مدیر بخش ادبی
kamyab


شمار پست‌ها : 1379
اعتبار : 266
تاریخ پیوستن : 2012-02-04
سن : 34
ایمیل : kamyabsecret@yahoo.com
ذكر

حكايتی از مثنوی معنوی Empty
پستعنوان: رد: حكايتی از مثنوی معنوی   حكايتی از مثنوی معنوی Icon_minitime16/8/2012, 14:24

بسیار مفید و آموزنده
احسنت اقا سعید گل
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
حكايتی از مثنوی معنوی
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن‌ :: مطالب گوناگون :: ادبیات :: داستان-
پرش به: