انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 37613094016853234573 ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 60007724113348378230 ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 90814888429963826013
انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 37613094016853234573 ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 60007724113348378230 ماجرای لحظاتی تا مرگ ... 90814888429963826013
انجمن‌
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةماجرای لحظاتی تا مرگ ... Mainأحدث الصورمكتبة الصورجستجوثبت نامورود

 

 ماجرای لحظاتی تا مرگ ...

اذهب الى الأسفل 
5 مشترك
نويسندهپيام
milad
دوست جدید
دوست جدید
milad


شمار پست‌ها : 50
اعتبار : 8
تاریخ پیوستن : 2012-05-08
ذكر

ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Empty
پستعنوان: ماجرای لحظاتی تا مرگ ...   ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Icon_minitime14/5/2012, 10:30

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
kamyab
مدیر بخش ادبی
مدیر بخش ادبی
kamyab


شمار پست‌ها : 1379
اعتبار : 266
تاریخ پیوستن : 2012-02-04
سن : 34
ایمیل : kamyabsecret@yahoo.com
ذكر

ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Empty
پستعنوان: رد: ماجرای لحظاتی تا مرگ ...   ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Icon_minitime14/5/2012, 11:19

قشنگ بود میلاد جون
مم ن گل
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Satiya- Z
دوست ماندگار
دوست ماندگار
Satiya- Z


شمار پست‌ها : 1192
اعتبار : 33
تاریخ پیوستن : 2012-02-05
سن : 32
ایمیل : satiya_blackroz@yahoo.com
انثى

ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Empty
پستعنوان: رد: ماجرای لحظاتی تا مرگ ...   ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Icon_minitime14/5/2012, 13:00

جالب بود
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://manoto13711-sw.blogfa.com
M0h3N
مدیر بخش سرگرمی
مدیر بخش سرگرمی
M0h3N


شمار پست‌ها : 1354
اعتبار : 180
تاریخ پیوستن : 2012-03-01
سن : 32
ایمیل : parham021_teh@yahoo.com
ذكر

ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Empty
پستعنوان: رد: ماجرای لحظاتی تا مرگ ...   ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Icon_minitime14/5/2012, 15:36

NICE MILAD JAN! گل
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.sharjia.ir
Amir_click
ناظر انجمن
ناظر انجمن
Amir_click


شمار پست‌ها : 2058
اعتبار : 191
تاریخ پیوستن : 2012-02-22
سن : 32
ایمیل : Amir_Alone90@yahoo.com
ذكر

ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Empty
پستعنوان: رد: ماجرای لحظاتی تا مرگ ...   ماجرای لحظاتی تا مرگ ... Icon_minitime14/5/2012, 18:06

جالب بود مرسی دسته گل
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
ماجرای لحظاتی تا مرگ ...
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» ماجرای کفش های ملانصرالدین
» ماجرای تور تفریحی پیرزنان
» ماجرای غریق نجات !!
» ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم
» ماجرای جنجالی اشیای نورانی چیست؟

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن‌ :: مطالب گوناگون :: ادبیات :: داستان-
پرش به: