انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 37613094016853234573 ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 60007724113348378230 ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 90814888429963826013
انجمن‌
درود به شما کاربر گرامی
شما عضو انجمن نيستيد! برای دسترسی به تمام امکانات انجمن عضو شويد! عضويت شما در انجمن کمتر از يک دقيقه زمان خواهد برد

پس از عضو شدن، شما می‌توانید در این انجمن فعالیت کنید


ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 37613094016853234573 ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 60007724113348378230 ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم 90814888429963826013
انجمن‌
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةماجرای من ، مادرم و دوست دخترم Mainأحدث الصورمكتبة الصورجستجوثبت نامورود

 

 ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
نويسندهپيام
Amir_click
ناظر انجمن
ناظر انجمن
Amir_click


شمار پست‌ها : 2058
اعتبار : 191
تاریخ پیوستن : 2012-02-22
سن : 31
ایمیل : Amir_Alone90@yahoo.com
ذكر

ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم Empty
پستعنوان: ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم   ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم Icon_minitime28/6/2012, 10:33

تولد دوست دخترم بود و واسش کادو و یه کارت پستال خریده بودم..
اول نشستم چک نویس کردم اون چیزایی رو که میخواستم بنویسم بعد نوشتم تو کارت پستاله و کاغذ چک نویسرو پاره پاره کردم قشنگ 30 40 تیکه شده بود و نمیدونم چجوری شد یادم رفت کاغذ باطله ها رو بریزم سطل آشغال و موند رو میزم !!
رفتیم تولد و برگشتم دیدم مامانم نشسته داره تلویزیون میبینه ...
من : سلام مامان گشنمه از شام چیزی مونده !؟؟
مامانم : دیگه از من شام نخواه برو همون ستاره شب های تارت واست شام درست کنه... حالا اون نقطه روشن زندگیت بوده آره ؟!
من 28 سال خون دل خوردم تو نره خرو بزرگ کردم نقطه تاریک بودم؟
حتما بابات هم سیاه چالست دیگه !!!؟؟

من : مادر من اینا چیه میگی بی طرف straight face!!
مامانم : برو رو میزت رو ببین میفهمی ، بعدشم نــره غــول خیر سرت دانشجويي اونجایی که نوشتی "تو هجم تو خالی قلب من رو پر کردی" حجم با این ح جیمی هست نه با ه دو چشم...!
خاک تو سرت !!

رفتم تو اتاقم دیدیم نشسته همه کاغذارو با چسب نواری چسبونده به هم کل نامرو خونده بی طرف straight face !!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
پــــــــــــ♥روآز
مدیر بخش آشپزی
مدیر بخش آشپزی
پــــــــــــ♥روآز


شمار پست‌ها : 2457
اعتبار : 253
تاریخ پیوستن : 2012-03-13
انثى

ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم Empty
پستعنوان: رد: ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم   ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم Icon_minitime28/6/2012, 17:11

خنده خفن خنده خفن

ایـــول مامان

خیلی باحــال بود

+
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
ماجرای من ، مادرم و دوست دخترم
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» دوست یا دشمن؟
» وقتی کسی را دوست دارید
» وقتی یه دختر پسر با هم دوست میشند
» ماجرای لحظاتی تا مرگ ...
» ماجرای کفش های ملانصرالدین

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن‌ :: مطالب گوناگون :: سرگرمی :: طنز-
پرش به: